آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

❤ آروین ❤

ترانه هایی که دوست داری

 شازده کوچولوی من امروز میخوام  از ترانه ها و آهنگهایی که دوست داری برات بگم تو کوچولوی ماما عاشق آهنگ ساسی هستی  مخصوصاً ترانه بلا بلا بلا میخرم برات طلا ملا این آهنگ که گوش میدی بالا و پایین میپری و میرقصی و سرتو تکون میدی توو رقصت از موهاتم استفاده میکنی مثل این شکلک پسر که برات گذاشتم  و شروع میکنی به خوندن  بلا بلا بلا طلا طلا ملا بهت میگم بقیه اشو هم بخون بگو میخرم برات طلا ملا میگی نه آردین نخر بابی بخر بابی بخره طلا  قربونت برم هر کاری میکنم که  این تیکه رو بگی نمیگی بعضی وقتا هم بهت میگم بخون شروع میکنی به خوندن بلا بلا بابی بخر ماشین طلا فکر و ذکرتم ماشین هستش توقعت رفته بالا ماشین فلزی و کنتر د...
21 تير 1390

چه خبر؟ چی شد؟

عزیز دلم آروینم امروز میخوام  از جملات و شیطونیای که تازه یاد گرفتی برات بگم چند روزیه یاد گرفتی که بگی چه خبر؟ چی شد؟ ما هم باید جوابتو بدیم من و بابایی که ازت میپرسیم چه خبر ؟ با اون زبون شیرین و دوست داشتنیت جواب میدی هیچ خبر سلامتی ازت میپرسیم چی شد؟ میگی هیچ نشد الهی ماما دورت بگرده مثل طوطی شدی هر کلمه و جمله کوتاهی که میشنوی زودی یاد میگیری و تکرار میکنی روزی چندین و چند بار ازم میپرسی مامی چی شد چه خبر ؟ بعضی وقتا خودت جواب خودتو میدی بعدش میخندی و دست میزنی میگی آفرین آردین ماشالله خیلی از جمله های کوتاهو  میتونی بگی ولی به اسمت که میرسه به جای آروین آردین میگی   دختر همسایه اسمش محدثه هستش ولی تو موسسه صدا...
17 تير 1390

ملوسکم

امروز چند تا از عکسای آروینمو خوشگلش کردم آروینم هم کنارم نشسته بود طرح ها رو نشونش میدادم هر کدوم که انتخاب کرد منم عکساشو رو اون طرح انداختمش البته از دوستش محدثه هم کمک میگرفت فقط عکس آخریشو بدون مشورت عشقم  انتخاب کردم       ...
12 تير 1390

دسته گل

سلام عزیزم امروز میخوام برات از ماجرا و دسته گلی که به آب دادی بگم  امروز صبح بابایی که میرفت سرکار بیدار شدی  شیر برات گرم کردم خوردی  و گفتی لالا دارم آخه شب خیلی دیر خوابیدی یعنی ساعت 3 خوابت برد شیرو که خوردی دوباره گرفتی خوابید  ظهر بیدار شدی ناهارتو دادم  بعد دست به کار شدم یه دستی به سر و روی خونه بکشم   اول از اتاقت شروع کردم تو هم بهم کمک کردی  تا جارو را آوردم گفتی آردین روشن. جاروبرقی رو روشن کردی و از دستم گرفتی و گفتی من جارو میکشم  قربونت برم داری بزرگ میشی و به ماما کمک میکنی بعد اینکه همه جا رو تر و تمیز کردم    ظرفا رو شستم   تازه میخواستم نفسی تازه کنم  دسته گل ...
4 تير 1390

شیطونک

امروز میخوام کمی از شیطونی و بازیهایی که آروینم با من وبابی میکنه بگم آورینم وفتیکه خیلی شلوغ و اذیت میکنه براش اخم میکنم میاد و خودشو برام لوس میکنه و دستشو میکشه صورتم و میگه نازی نازی ممک (نمک) ممک من صویت(صورت) بوس بعد بوسم میکنه بعدش میگه ابرو، چش(چشم)،شش(گوش) دهن، دوتا صویت (صورت) بعد یکی یکی بوس میکنه اون موقع دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم بغلش میکنم ومیخوام خوشمزه پسرمو درسته قورتش بدم وبخورمش  بلا پسرخوب بلده چه جوری دل ماما رو به دست بیاره  بعضی وقتا الکی براش اخم میکنم چون عاشق ممک ممک گفتنشم آروینم این کلمه رو زمانی که از دستش ناراحت باشم استفاده میکنه که از دلم در بیاره خیلی وقتا هم چهارپا راه میره و  میو میو ...
20 خرداد 1390

❤عکس عسلم

دوشنبه بعد از ظهر (16 خرداد) داشتم اتاق آروینمو جمع و جور میکردم آروین صدام کرد و گفت مامی عکس میخوام  منظورش این بود که ازش عکس بگیرم گفت چشم مامانی بعد دوربینو  آوردم  و روشنش کردم  آروین هم نشسته بود رو مبل و منتظر بود عکس بگیرم از شانس گل پسرم دوربین شارژش تموم شد و خاموش بهش گفتم شارژ نداره دوید شارژرو آورد و گفت بزن شارژ منم دوربینو زدم شارژ نیم ساعت نزشته بود گفت مامی شارژ تموم شد منظورش این بود که بسه منم باطری دوربینو که یه کوچولو شارژ داشت انداختم دوربین و چند تا عکس از دوردونم گرفتم بعداینکه ازش عکس گرفتم  عکسای خودشو تو دوربین دید و بهم گفت عکس کامپیوتر یعنی عکاسامو بریز تو کامپیوتر شب که بابایی از سرکار...
20 خرداد 1390

❤تولد بابایی❤

تقدیم به تک ستاره ی قلبم   همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان فقط ساده می توانم بگویم تولدت مبارک ❤   امروز روز تولدتوست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . تولدت مبارک ❤ ای زیبا ترین ترانه ی هستی ، بدان که شب میلادت برایم ارمغان خوبی ها و زیبایی هاست پس ای سر کرده ی خوبی ها میلادت مبارک . . . ❤                       &nb...
10 خرداد 1390

دریاچه لتیان

جمعه 16 اردیبهشت قرار گذاشتیم به اتفاق عمه اینا بریم فشم ساعت هشت صبح هر کاری میکردم آروین بیدار نمی شد صدای تلویزیون زیاد کردم آروین چشاشو باز کرد و دوباره بست و خوابید  صداش کردم  تا گفتم آروین بیدار شو میریم دده زودی بلند شد و  گفت سباس (لباس) جوراب ،کفش آردین دده بعد صبحونشو دادم و آماده شدیم عمه اینا هم از راه رسیدن و به اتفاق هم راهی شدم از شانس ما مسیر فشم شلوغ  و ترافیک سنگین بود برا همین مسیرو به سمت دریاچه عوض کردیم یه جایی  سر سبز و خلوت پیدا کردیم ولی یه مشکل داشتیم باید از رود خانه رد می شدیم با ماشین مشکل بود و نمی تونستیم با ماشین بریم اون سمت رود خانه برا همین تصمیم گرفتیم خودمون  از رودخانه رد ب...
9 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد